درباره کتاب زندگی من:
سکوت برقرار شد در پوش پیانوی بزرگ برداشته شده بود بانویی در حالیکه نگاه نزدیک بینش را به شمارش معکوس دوخته بود نشست و ماشای من به سوی پیانو رفت، آراسته و زیبا اما زیبا به روشی تازه این ماشا هیچ شباهتی به آن ماشایی که هنگام بهار در آسیاب به دیدن من می آمد نداشت او شروع به خواندن کرد تو را دوست می دارم ای شب مهتابی در تمام مدت آشنایی مان این اولین باری بود که من آوازش را می شنیدم صدایش خوب و قوی و باطراوت بود و من هنگام شنیدن صدایش احساس می کردم که یک خربزه شیرین و خوشمزه و رسیده می خورم سپس آوازش به پایان رسید همه برایش کف زدند و او لبخند می زد و به نظر بسیار خشنود می آمد چشمانش از شادی برق می زد و در میان موج تشویق ها همچون پرنده ای رها شده از قفس که از شوق آزادی پرهایش را پف می دهد و می آراید لباسش را صاف کرد.
..درباره کتاب زندگی من:
سکوت برقرار شد در پوش پیانوی بزرگ برداشته شده بود بانویی در حالیکه نگاه نزدیک بینش را به شمارش معکوس دوخته بود نشست و ماشای من به سوی پیانو رفت، آراسته و زیبا اما زیبا به روشی تازه این ماشا هیچ شباهتی به آن ماشایی که هنگام بهار در آسیاب به دیدن من می آمد نداشت او شروع به خواندن کرد تو را دوست می دارم ای شب مهتابی در تمام مدت آشنایی مان این اولین باری بود که من آوازش را می شنیدم صدایش خوب و قوی و باطراوت بود و من هنگام شنیدن صدایش احساس می کردم که یک خربزه شیرین و خوشمزه و رسیده می خورم سپس آوازش به پایان رسید همه برایش کف زدند و او لبخند می زد و به نظر بسیار خشنود می آمد چشمانش از شادی برق می زد و در میان موج تشویق ها همچون پرنده ای رها شده از قفس که از شوق آزادی پرهایش را پف می دهد و می آراید لباسش را صاف کرد.