درباره قصه سنگ کوچولو:
این قصه درباره سنگ کوچولویی است که وسط کوچه افتاده بود و مدام به جاهای مختلفی پرت می شد و همیشه ناراحت بود که دیگران به اون لگد می زنند. اما اون بالاخره با تحمل سختی های فراوان توسط یک پسر بچه پیدا شد و به دیوار آویزان شد و دیگه کسی به او لگد نمی زد.
..
درباره قصه سنگ کوچولو:
این قصه درباره سنگ کوچولویی است که وسط کوچه افتاده بود و مدام به جاهای مختلفی پرت می شد و همیشه ناراحت بود که دیگران به اون لگد می زنند. اما اون بالاخره با تحمل سختی های فراوان توسط یک پسر بچه پیدا شد و به دیوار آویزان شد و دیگه کسی به او لگد نمی زد.
قسمتی از داستان سنگ کوچولو:
یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد میشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی دیگر. سنگ کوچولو خیلی غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده می شد.