درباره قصه گرگ و روباه:
این قصه درباره ی روباهی است که پوستینی پیدا می کنه و سر راهش به یک گرگه می رسه و گرگه بهش می گه چه پوستین خوبی از کجا پیداش کردی و به وسیله همین پوستین سر گرگه رو کلاه می ذاره و به راحتی گرگ و فریب می دهد.
..
درباره قصه گرگ و روباه:
این قصه درباره ی روباهی است که پوستینی پیدا می کنه و سر راهش به یک گرگه می رسه و گرگه بهش می گه چه پوستین خوبی از کجا پیداش کردی و به وسیله همین پوستین سر گرگه رو کلاه می ذاره و به راحتی گرگ و فریب می دهد.
قسمتی از قصه گرگ و روباه:
روزی روزگاری، روباهی پوستینی پیدا کرد. جلو رفت و آن را برداشت. خوب نگاهش کرد و با خود گفت: «عجب پوستین خوب و گرمی است. آن را بردارم، به دردم می خورد.»
روباه، پوستین را روی دوشش انداخت و به راهش ادامه داد. در بین راه، گرگی به روباه رسید. با تعجب به او نگاه کرد. جلو رفت و پرسید: «عجب پوستین خوبی داری!»
روباه گفت: «بله، پوستین گرم و نرمی است. زمستان که بشود، راحتم. دیگر از سرما نمی ترسم، این پوستین از پوست گوسفند درست شده. پشم های بلند آن مرا گرم نگه می دارد.»
گرگ با حسرت به پوستین نگاه کرد. روباه فهمید که گرگ هم دلش می خواهد پوستینی مثل او داشته باشد، در همان لحظه نقشه ای کشید تا به گرگ کلک بزند.